یا رفت و رو. رفت و روب. (فرهنگ فارسی معین) : سه چیز به شما میراث گذاشتیم رفت و روی و شست و شوی، و گفت و گوی. (تذکره الاولیاء ج 2 ص 335). رجوع به رفت و رو و رفت و روب شود
یا رفت و رو. رفت و روب. (فرهنگ فارسی معین) : سه چیز به شما میراث گذاشتیم رفت و روی و شست و شوی، و گفت و گوی. (تذکره الاولیاء ج 2 ص 335). رجوع به رفت و رو و رفت و روب شود
روفتن. روبیدن. جاروب کردن. (فرهنگ فارسی معین). رفت و رو. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) : اهل بینش ز صفا ساختگی نشناسد خانه چشم چه محتاج به رفت و روب است. خان آرزو (از آنندراج). رجوع به رفت و رو و رفت و روی شود. - دایرۀ رفت و روب، دایرۀ تنظیف و تسطیح. (لغات فرهنگستان). در سازمان شهرداری نام دایره ای که به کار روفتن و صاف کردن کوچه ها و خیابانها پردازد. دایرۀ تنظیف. (یادداشت مؤلف). شعبه ای ازشهرداری که به امر نظافت خیابانها رسیدگی کند. (فرهنگ فارسی معین). ، جاروب. (از شعوری ج 2 ورق 21). رجوع به رفت و روشود
روفتن. روبیدن. جاروب کردن. (فرهنگ فارسی معین). رفت و رو. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) : اهل بینش ز صفا ساختگی نشناسد خانه چشم چه محتاج به رفت و روب است. خان آرزو (از آنندراج). رجوع به رفت و رو و رفت و روی شود. - دایرۀ رفت و روب، دایرۀ تنظیف و تسطیح. (لغات فرهنگستان). در سازمان شهرداری نام دایره ای که به کار روفتن و صاف کردن کوچه ها و خیابانها پردازد. دایرۀ تنظیف. (یادداشت مؤلف). شعبه ای ازشهرداری که به امر نظافت خیابانها رسیدگی کند. (فرهنگ فارسی معین). ، جاروب. (از شعوری ج 2 ورق 21). رجوع به رفت و روشود
رفت و روی. رفت و روب. رجوع به رفت و روی شود، جاروب. (ناظم الاطباء) ، خاشاکی که از رفتن خانه حاصل شود. صاحب السامی فی الاسامی میگوید: الحصاله و الخمامه، رفت و روی خرمن. (یادداشت مؤلف) ، جاروب کردن. (از ناظم الاطباء). رفت و روب. جاروب کردن. پاکیزه کردن. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). - رفت و رو کردن، جاروب کردن. پاکیزه کردن. رفتن. روبیدن: ما جوی شیر و قصر زبرجد گذاشتیم ساقی بگو که میکده را رفت و رو کنند. بابافغانی شیرازی (از آنندراج). رجوع به رفت و روب و رفت و روی شود، غارت کردن را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر)
رفت و روی. رفت و روب. رجوع به رفت و روی شود، جاروب. (ناظم الاطباء) ، خاشاکی که از رفتن خانه حاصل شود. صاحب السامی فی الاسامی میگوید: الحصاله و الخمامه، رفت و روی خرمن. (یادداشت مؤلف) ، جاروب کردن. (از ناظم الاطباء). رفت و روب. جاروب کردن. پاکیزه کردن. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). - رفت و رو کردن، جاروب کردن. پاکیزه کردن. رفتن. روبیدن: ما جوی شیر و قصر زبرجد گذاشتیم ساقی بگو که میکده را رفت و رو کنند. بابافغانی شیرازی (از آنندراج). رجوع به رفت و روب و رفت و روی شود، غارت کردن را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر)
هنگامه وپرخاش. (آنندراج). مشاجره. بحث. جنجال: زمین کرد ضحاک پر گفت و گوی که گرد جهان را بدی جست و جوی. فردوسی. بشد سیر ضحاک از آن جست و جوی شد از کار گیتی پر از گفت و گوی. فردوسی. چو یک هفته بگذشت و ننمود روی برآید بسی غلغل و گفت و گوی. فردوسی. پس از رفتن وی (مسعود) بر آنها روان شد و گفت و گوی بخاست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). پس میان ایشان (بزرگان فارس) گفت و گوی خاست و قومی که هوای کسری میخواستند گفتند ما بر پادشاهی او بیعت کردیم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 77). تا بسقیفۀ بنی ساعده پس از گفت و گوی با ابوبکر الصدیق رضی اﷲ عنه بیعت کردند. (مجمل التواریخ و القصص). سه چیز به شما میراث گذاشتیم رفت و روی و شست و شوی و گفت و گوی. (تذکره الاولیاء عطار ج 2 ص 335). بی گفت و گوی زلف تو دل را همی کشد با زلف دلکش تو کرا روی گفت و گوست. حافظ. ما در جست و جوی شما و شما در گفت و گوی ما. (انیس الطالبین نسخۀ خطی مؤلف ص 187). درای کاروان یوسف شناسان را به وجد آرد ز گفت و گوی مردم نیست پروایی خداجو را. صائب (از آنندراج). ز گفت و گوی پیری در دهانم سخن بی مخرج آید بر زبانم. حکیم زلالی (از آنندراج)
هنگامه وپرخاش. (آنندراج). مشاجره. بحث. جنجال: زمین کرد ضحاک پر گفت و گوی که گرد جهان را بدی جست و جوی. فردوسی. بشد سیر ضحاک از آن جست و جوی شد از کار گیتی پر از گفت و گوی. فردوسی. چو یک هفته بگذشت و ننمود روی برآید بسی غلغل و گفت و گوی. فردوسی. پس از رفتن وی (مسعود) بر آنها روان شد و گفت و گوی بخاست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). پس میان ایشان (بزرگان فارس) گفت و گوی خاست و قومی که هوای کسری میخواستند گفتند ما بر پادشاهی او بیعت کردیم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 77). تا بسقیفۀ بنی ساعده پس از گفت و گوی با ابوبکر الصدیق رضی اﷲ عنه بیعت کردند. (مجمل التواریخ و القصص). سه چیز به شما میراث گذاشتیم رفت و روی و شست و شوی و گفت و گوی. (تذکره الاولیاء عطار ج 2 ص 335). بی گفت و گوی زلف تو دل را همی کشد با زلف دلکش تو کرا روی گفت و گوست. حافظ. ما در جست و جوی شما و شما در گفت و گوی ما. (انیس الطالبین نسخۀ خطی مؤلف ص 187). درای کاروان یوسف شناسان را به وجد آرد ز گفت و گوی مردم نیست پروایی خداجو را. صائب (از آنندراج). ز گفت و گوی پیری در دهانم سخن بی مخرج آید بر زبانم. حکیم زلالی (از آنندراج)