جدول جو
جدول جو

معنی رفت و روی - جستجوی لغت در جدول جو

رفت و روی
(قَ دَ دَ)
یا رفت و رو. رفت و روب. (فرهنگ فارسی معین) : سه چیز به شما میراث گذاشتیم رفت و روی و شست و شوی، و گفت و گوی. (تذکره الاولیاء ج 2 ص 335). رجوع به رفت و رو و رفت و روب شود
لغت نامه دهخدا
رفت و روی
روفتن روبیدن جارو کردن، یا اداره (دایره) رفت و روب شعبه ای از اداره شهرداری که بامر نظافت خیابانها و کوچه ها رسیدگی کند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پشت و روی
تصویر پشت و روی
آستر و رویه، وارونه، واژگونه، پشت و رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفت و روب
تصویر رفت و روب
جاروب کردن و پاک کردن جایی از گرد و خاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگ و روی
تصویر رنگ و روی
کنایه از رنگ و ظاهر چیزی، زیبایی و درخشندگی، رنگ رو، رنگ و رو
فرهنگ فارسی عمید
(قَ دَ زَ دَ)
روفتن. روبیدن. جاروب کردن. (فرهنگ فارسی معین). رفت و رو. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) :
اهل بینش ز صفا ساختگی نشناسد
خانه چشم چه محتاج به رفت و روب است.
خان آرزو (از آنندراج).
رجوع به رفت و رو و رفت و روی شود.
- دایرۀ رفت و روب، دایرۀ تنظیف و تسطیح. (لغات فرهنگستان). در سازمان شهرداری نام دایره ای که به کار روفتن و صاف کردن کوچه ها و خیابانها پردازد. دایرۀ تنظیف. (یادداشت مؤلف). شعبه ای ازشهرداری که به امر نظافت خیابانها رسیدگی کند. (فرهنگ فارسی معین).
، جاروب. (از شعوری ج 2 ورق 21). رجوع به رفت و روشود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ رَ جَ / جِ کَ دَ)
رفت و روی. رفت و روب. رجوع به رفت و روی شود، جاروب. (ناظم الاطباء) ، خاشاکی که از رفتن خانه حاصل شود. صاحب السامی فی الاسامی میگوید: الحصاله و الخمامه، رفت و روی خرمن. (یادداشت مؤلف) ، جاروب کردن. (از ناظم الاطباء). رفت و روب. جاروب کردن. پاکیزه کردن. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف).
- رفت و رو کردن، جاروب کردن. پاکیزه کردن. رفتن. روبیدن:
ما جوی شیر و قصر زبرجد گذاشتیم
ساقی بگو که میکده را رفت و رو کنند.
بابافغانی شیرازی (از آنندراج).
رجوع به رفت و روب و رفت و روی شود، غارت کردن را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(گُ تُ)
هنگامه وپرخاش. (آنندراج). مشاجره. بحث. جنجال:
زمین کرد ضحاک پر گفت و گوی
که گرد جهان را بدی جست و جوی.
فردوسی.
بشد سیر ضحاک از آن جست و جوی
شد از کار گیتی پر از گفت و گوی.
فردوسی.
چو یک هفته بگذشت و ننمود روی
برآید بسی غلغل و گفت و گوی.
فردوسی.
پس از رفتن وی (مسعود) بر آنها روان شد و گفت و گوی بخاست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). پس میان ایشان (بزرگان فارس) گفت و گوی خاست و قومی که هوای کسری میخواستند گفتند ما بر پادشاهی او بیعت کردیم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 77). تا بسقیفۀ بنی ساعده پس از گفت و گوی با ابوبکر الصدیق رضی اﷲ عنه بیعت کردند. (مجمل التواریخ و القصص). سه چیز به شما میراث گذاشتیم رفت و روی و شست و شوی و گفت و گوی. (تذکره الاولیاء عطار ج 2 ص 335).
بی گفت و گوی زلف تو دل را همی کشد
با زلف دلکش تو کرا روی گفت و گوست.
حافظ.
ما در جست و جوی شما و شما در گفت و گوی ما. (انیس الطالبین نسخۀ خطی مؤلف ص 187).
درای کاروان یوسف شناسان را به وجد آرد
ز گفت و گوی مردم نیست پروایی خداجو را.
صائب (از آنندراج).
ز گفت و گوی پیری در دهانم
سخن بی مخرج آید بر زبانم.
حکیم زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ تُ)
اختلاف. (یادداشت مؤلف). رفت و آمد. (تحفۀ اهل بخارا). رجوع به رفت و آمد شود
لغت نامه دهخدا
روفتن روبیدن جارو کردن، یا اداره (دایره) رفت و روب شعبه ای از اداره شهرداری که بامر نظافت خیابانها و کوچه ها رسیدگی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفت وروب
تصویر رفت وروب
((رُ تُ))
روبیدن، جارو کردن
فرهنگ فارسی معین
رفت و آمد
فرهنگ گویش مازندرانی